خوابم میاد

ساخت وبلاگ

خوابیدم رو تخت مامان بابا... اپی لا سیرن بودم ظهری... ینی اول بعد از کار رفتم خونه مامان اینا واسه آبان غذا گرفتم که شیفت بود ، توی راه یهو دری و جک رو دیدم و همین طوری دنبالم تا دم اداره آبان اومدن و یکم حرف زدیم... بعدش سریع رفتم اپ ی لا سیون و حسابی راحت شدم و حس تمیزی بهم دست داد، بعدش اومدم خونه ی مامانم اینا یه دوش حسابی گرفتم و با یه حس خوب خوابیدم رو تخت شون...

امروز سر کار همش حرف راجع به غذا و آشپزی بود و منم همش دارم تو پیج همکارام میچرخم...


خاطرات روزانه یه دختر خوشبخت......
ما را در سایت خاطرات روزانه یه دختر خوشبخت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7daily-diary3 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14