دلم به آینده روشنه

ساخت وبلاگ

بهمن هم اومد خیلی زودتر از چیزی که فکرشو میکردم ... اونقد زود که وقتی به زمستون پارسال فک میکنم و عجله ای که واسه گذشتنش داشتم تعجب میکنم...

این روزا یه چیزی خیلی اذیتم میکنه و اونم بیخیالیم توی تابستون هس واسه اینکه یکی دوتا مدرسه ی توپ نیرو میخواستن و من با حماقات و بچه بازی ردشون کردم و نرفتم باهاشون حرف بزنم حتی!!! سر یه تصمیم مسخره و احمقانه... مامانم میگه اینا تجربه س أما من میگم به چه قیمتی؟؟ فرصت ها رو از دست دادن؟؟؟؟؟ باید چشمامو بیشتر وا کنم! 

بگذریم...

دو هفته ی اخیر هفته ی امتحاناتم بود و با موفقیت و نمره های عالی گذروندمش... هفته ی سختی بود امتحانای پشت هم... اتفاقی که واسمون افتاد...

اما این روزا وقتم آزادتره که میخام فیلم و سریالای ونوس رو بگیرم ببینم...

آبان عصرا میره شرکت دایی و علاوه بر کار خودش اونجا هم مشغول شده که خب به نظرم آینده ی خوبی در انتظارمونه... خدا مثه همیشه درهای رحمتش رو واسه ما باز کرده ! 

دوس دارم بنویسم بازم اما مثه همیشه نوشتنو گذاشتم واسه توی رختخواب...

از خدای مهربون چن تا چیز رو خواستارم میدونم مثه همیشه صدای قلبم رو میشنوه: 

سلامتی عزیزانم و خودم

ذهن شاد و زندگی سالم و عاشقانه 

پول 

کار جدید و خوب واسه خودم و اینکه اگه جای جدید واسم خوبه حتما اوکی شه

پیشرفت آبان توی کارش

و بازم سلامتی و شادی و پول ؛) 

خاطرات روزانه یه دختر خوشبخت......
ما را در سایت خاطرات روزانه یه دختر خوشبخت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7daily-diary3 بازدید : 39 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14