ایستاده بودم پشت پنجره ی کوچیک رو به کوچه... و توذهنم تجسم میکردم روزایی که آرزوی زندگی تو این خونه رو داشتم.
دکتر G همیشه حال منو خوب میکنه و این بار مستثنی نبود... من دارم روز به روز بهتر میشم و تغییرات کاملا مشهوده...
ساعت دو امتحان دارم...مید ترم! و فردا کنفرانس...
یه شرایط کاری خاص واسه آبان پیش اومده که من دوس ندارم اوکی بشه؛ البته همه چیو سپردم به خدا...
من دوس دارم همیشه آبان و مهندس z با هم باشن و ما زیر سایه ی اون ، شریک اون و در کنار اون مرد مهربون باشیم!
خدایا مثه همیشه بهترینا رو برامون رقم بزن! میدونی که من چقد حساسم...
خاطرات روزانه یه دختر خوشبخت......برچسب : نویسنده : 7daily-diary3 بازدید : 35