بعد از مدت هاست که میخوام اینجا مفصل بنویسم...
از وقتی که جا به جا شدیم و اومدیم خونه ی خودمون ون دیر بهمون خط دادن و بعدشم حوصلم نمیشد برم دنبال نت نتونسته بودم با لپ تاپ به اینجا سر بزنم و بنویسم...
تعطیلات از راه رسیده و من زمان زیادی رو دارم واسه استراحت...اما به نظرم باید استفاده کنم و لذت ببرم...کتاب بخونم...هنر جدید یاد بگیرم...به پوست و (موهام) مخصوصا برسم...
باید هاردمو خالی کنم و بدمش ونوس تا واسم فیلم و سریال بریزه...
باید واسه سال دیگه کلی لولم رو بالاتر ببرم ...
چن شب پیش اومدم و روی کاغذ روزها و خاطراتی که دلم میخواد دوباره اتفاق بیفتن رو نوشتم و کلییییییییییی خاطره زنده شد واسم...حتما همه شونو اینجا مینوسم...تک به تک...
این روزها جو انت$ خا..با0 ت داغه داغه...همه دارن تلاش میکنن تا R رای بیاره.اولش نمیخواستم رای بدم اما نظرم تغییر کرده...شاید دارم اشتباه میکنم اما نباید بذاریم هشت سال پیش تکرار شه.
شبا توی خیابونا صدای موزیک بلنده...جیغ و دست و هوراس...دخترا پسرا خوشحالن...خیلیا حتی نمیدونن واسه چی دارن این کارو میکنن و تحت تاثیر قرار گرفتن و کمن کسایی که هدف اصلی رو بدونن...
بگذریم...
چن وقتیه فکرم درگیر رفتن بابا و مامان و خواهرمه...اگه تصمیم بابا جدی باشه و واسه همیشه بخوان برن چی؟؟؟ ینی بابا فکر منو نکرده؟...
.
.
.
دو روز مونده تا تولدم.هنوز نه با آبان رفتیم واسه خرید نه تصمیم به پارتی داریم.آدمایی نیستن که تا پارسال از نزدیک ترینها بودن...تی تی،فل،علی،هومان...
25 ساله میشم و هیچ حسی بهش ندارم...دوس دارم 22 سالگیم ریپلی شه همش (:(
امروز از صب تنها بودم...آبان دوشیفت بود و بعدشم میره شرکت...و عملا تا 9-10 شب تنهام.باید به فکر باشم.یا با مامان برنامه بریزم یا bbfs
برچسب : نویسنده : 7daily-diary3 بازدید : 18