تقریبا سه ماهی میشه که به اینجا سر نزدم.تیر و مرداد و امروز هم که ده شهریور...
بذار بگم چرا؟ 10 تیر تا 5 مررداد رو کلا درگیر کلاسها بودم و مشغله ی زندگی واسه هممون اینقد زیاد بود که حتی با دوستامون نمیرسیدیم ببینیم همو.
مرداد هم کمی درگیر کلاسای مدرسه و عروسی ونوس جانم.
از 4شهریور مجددا شروع کلاسای ضمن خدمت...
از رفتن بابا ننوشتم.از گریه هام که تمومی نداشت.از دلواپسی هام...روزی که رفت همه داغون شدن و الان کیلومترها ازمون دوره...توی یه کشوره دیگه...و تا چن وقته دیگه هم مامان و سیس میرن پیشش و من میمونم و یه دنیا بغض و دلتنگی...
دیشب جک و دری و ونوس و شوهرش اومدن اینجا.کلی خوردیم و خندیدیم...و الان هم که دارم تایپ میکنم مرددم بین اینکه برم تولد سورپرایزی عموم یا نه؟؟؟ اخه من تنهام و آبان نیست و دوس ندارم وقتی میاد خونه من نباشم اخه دوس نداره تنها بدون من باشه...
باید سوالای ریاضی رو تایپ کنم...برنامه ی کلاسی بچه ها رو تنظیم کنم...لسن پلن بنویسم و واسه پرزنت 4تاشون اماده باشم...باید تم کلاسی مو درست کنم و چندین کار دیگه!
فردا باید بریم فرم مدرسه و پرو کنیم و اگه سایر بود بخریم :) از الان ذوق دارم واسش!!!
اینو نگفتم که سفرمون واسه تابستون کنسل شد و من خیلی ناراحتم.کلییییی توی ذهنم برنامه ریزی کرده بودم واسه خوش گذرونی و خرید :(
برچسب : نویسنده : 7daily-diary3 بازدید : 38