زمستون

ساخت وبلاگ

چهارشنبه ی هفته ی قبل طبق قرار جدیدی که گذاشتیم هر هفته خونه ی یکی باشیم خاله ها و دایی و مامان و بابا بزرگ خونه ی ما قرار بود بیان. منظورم خونه ی مامانم ایناس اخه من هنوز خودمو متعلق به هر دو جا میدونم؛) 

بعد از کار سریع رفتم خونمون و ناهار خوردیم و یه چرت کوچولو و بعدش شروع کردیم به کار، کل خونه مرتب شد و گرد گیری کردم، جارو زدم، با شیشه پاک کن برق انداختم همه جا رو ... سیب زمینی های آب پز شده رو پوست گرفتم رنده کردم و خلاصه سالاد اولویه رو درست کردم، مامان سوپ درست میکرد و آشپزخونه رو سر و سامون میداد... من ظرفارو شستم... بعدش سریع آماده شدم رفتم خونمون لباسامو عوض کردم یه کوچولو میک اپ کردم و زدم بیرون. به بابام گفتم واسه خرید میوه و اینا نمیخاد بری و خودم میخرم همه چی ، میوه خریدم نون ساندویچی خریدم واسه شام و برگشتم خونه... توی مسیر همش اهنک سیروان ریپلی میشد... زیر پامون خش خش برگای زرد مثه دوستیمون هوا خیلی سرد اما چه خووووب بود...

بعدشم همش پرت میشدم به گذشته ها و اون روز زمستونی و ...

تا من اولویه رو تزیین میکردم  خاله بزرگه رسید و کم کم همه اومدن... شب خوبی بود...

پنج شنبه صب رو تمیز کاری نکردم و گذاشتم جمعه این کارو کنم که شب بچه ها میان بازم کثیف کاری میشه... 

قرار بود دور همی زود شروع شه اما جک مثه همیشه دیر کرد و ساعت نه رسیدن... پنج تایی شروع کردیم پ ی ک زدیم  به اصرار من شامو بیرون خوردیم و کلیییی خندیدیم تو فست فودی:))))) برگشتنه هم زنگ خونه ها رو میزدیم و فرارررررر... 

جمعه صب بعد اینکه از آغوش هم دل کندیم رفتیم صبونه رو توی کافه زدیم... یکی از بهترین صبحونه ها بود و آبان عزیزم هم استقبال کرد و قرار شد جمعه ها هر وقت میسر بود برناممون همین باشه... 

بعدش واسه دختر خاله ی آبان چن تا ماهی که از اکواریوم برداشته بودیم بردیم و یه کوچولو اونجا موندیم و خاله بزرگه دید من از گل چمن عروس خوشم اومد یکم واسه جدا کرد تا بکارم واسه خودم...

بعد از اونجا هم رفتیم روغن ماشینو عوض کردیم و فیلم لأنتوری خریدیم و رفتیم خونه ... 

امروز صب هم به وسوسه های ابان گوش کردم و سر کار نرفتم... اما دپم الان... حس خوبی ندارم... نمیدونم چمه؟؟؟ 

پنج شنبه تولد جکه و قراره سورپرایز شه امیدوارم خوش بگذره بهمون:) 

بهمن داره تموم میشه... اسفند میاد و ٩٥ هم میره که بهار بیاد... بدون اینکه من إصراری داشته باشم... البته دلم بهارو خیلی میخاد اما مثه پارسال اذیت نبودم...

یکی از مهم ترین خواسته هام واسه سال آینده رفتن به یه مدرسه ی دیگه س !   یکی از اون گنده هاش! البته دوتاشون امسال بهم پیشنهاد دادن اما خودم قبول نکردم ولی واسه سال دیگه مطمئنم که یه جای خوب با یه حقوق عالی و آرامش روحی کار خواهم کرد... 

سلامتی و عشق و وفاداری واسه همه ی اونایی که دوسشون دارم و خودم آرزو دارم...

آخیش... خوشحالم که این پستو نوشتم! مهم بود باید نوشته میشد...


خاطرات روزانه یه دختر خوشبخت......
ما را در سایت خاطرات روزانه یه دختر خوشبخت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7daily-diary3 بازدید : 25 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 4:33