بهت عادت کردم...

ساخت وبلاگ

فقط خودم میدونم با اهنگی که الان پلی شده تا کجاها میرم... 

آروم آروم اومد بارون شدیم عاشق زدیم بیرون

اومد نم نم نشست شبنم رو موهامون، رو موهامون...

پرت میشم به سال پیش همین روزا... تولد جک... دری واسه بار اول اومده بود توی جمع شلوغ و یه شب فراموش نشدنی ساختیم ... 

تی تی هنوز قهر نکرده بود و تولد خونه ی اونا بود... 

واسه من همیشه گذشته جذذابه گرچه شاید زمان حال بهتر باشه...

بگذریم...

تازه از حمام اومدم و مثه خیلی وقتای دیگه حوله پیچ شده و کرم و سرم  زده دارم تایپ میکنم... امروز داشتم لیست خرید مینوشتم واسه دم دمای عیدم! 

شاید اگه مانتوی جذاب ندیدم خرید نکردم و خرید رو بذارم واسه بعد از عید...

الانم باید کم کم حاضر شم میخوام برم پاساژ درمانی با مامان و خاله و خواهر... دلم میخواد یه بافت و کیف مشکی بخرم واسه سر کار... این روزا دارم به محل کار آیندم فکر میکنم و اینکه تغییر سمت بدم یا نه؟ به هر حال اولویت من  میزان حقوقمه و نزدیکیش به خونه ؛) 

سهم میوه ی عصرم رو نخوردم و چن لیوان آب باقی مونده... 


خاطرات روزانه یه دختر خوشبخت......
ما را در سایت خاطرات روزانه یه دختر خوشبخت... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7daily-diary3 بازدید : 16 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 4:33